سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از هر طرف از هر سو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

تشنه ام ...باور کردنی نیست

چقدر تشنه ام......

باور کردنی نیست.....

تشنه ی نوشتنم.....

مدتهاست نتونستم بنویسم.

وقتی نمینویسم احساس خفگی میکنم

تنها چیزی که آرومم میکنه نوشتنه.....

از آخرین نوشته ام زمان زیادی میگذره

حرف های زیادی واسه گفتن دارم.....

روزهای آخر اقامتم در آنکارابه طور وصف ناپذیری دلتنگ کننده سپری شد.

امسال حتی روز تولدم هم خیلی روز غریبی بود.

دارم بزرگ میشم.......

دیگه همون آدم قبلی نیستم

دیگه همون مریم 10 سال پیش نیستم که همه چی رو مثل یک بچه میدید

من اون موقع ها خیلی زلال بودم.

خیلی صاف بودم

بی ملاحظه بودم

هر کاری که دوست داشتم میکردم

اما الان هرکاری رو که فکر میکنم درسته و لطمه ای به کسی یا خودم نمیزنه میکنم.

اما کاش همون موقع ها بود.

من احساس مسئولیتی نمیکردم در حالیکه الان پر از حس مسئولیتم

انگار بار سنگینی از رسالتهای اجتماعی به دوشم گذاشته شده و در عرصه آزمایش های سنگینی قرار دارم

گاها این جمله دکتر توما در کتاب بار هستی کوندرا به ذهنم خطور میکنه که هیچ کسی در این زندگی رسالت اجتماعی ندارد

اما در مقابل اون ترزا رو به خاطر می آرم که همیشه به دنبال انجام رسالتهای اجتماعی بود

اما انجام این رسالتها شامل راضی کردن خیلی ها و رنجوندن خیلی های دیگست

یک دوست چند روز قبل به من گفت که آدم عجیبی مثل من ندیده

شاید هم این یک واقعیت انکار ناپذیر در منه

من عجیبم

یا شاید بگم من رو زندگی عجیب کرد

من همه کار رو با ملاحظه دارم انجام میدم

اما کسی که از بیرون ماجرا رو میبینه من رو عجیب و شاید مقصر میدونه

در حالیکه اگر دلیل اصلی رفتارم رو بدونه هیچ موقع چنین فکری در موردم نمیکنه

اما واقعا دیگه نمیتونم بنا به فکر دیگران رفتار کنم

من کاری رو میکنم که نتیجه اون برای خودم و بقیه مثبت باشه

من دارم بخشهای جدیدی از زندگی رو تجربه میکنم

زندگی جمعی با 6 هم اتاقی از یک کشور دیگه یکی از این بخشهاست

دارم سعی میکنم بشناسمشون و مطابق اونچه که هستند بپذیرمشون

اما بعضا در تعجبم که چرا بقیه سعی ندارند اون طور که هستم منو بشناسن

چرا سعی رو من همیشه باید بکنم

چرا زندگی حقیقته؟؟

من واقعا هیچ موقع زندگی رو اینقدر حقیقی ندیده بودم

در بطن حقیقت دست و پا میزنم

من صادقانه زندگی میکنم

در حالیکه اونچه که از بقیه میبینم عکس صداقته

چرا هیچ کس اونطور که میخواهم نیست

حتی نزدیکترین کسانم

شاید هم من خیلی فرق کردم

اما من اینطور نبودم

حقیقت زندگی منو این طور بار آورد

هدفم چیزی جز کنار آمدن با حقیقت نیست

من همیشه مبارزه میکنم

مبارزه با خیلی چیزها

مبارزه با دیدن خیلی چیزها و از کنارشون به سادگی گذشتن و حسرت نخوردن

آشنایی با خیلی کسا و بنا به دلایلی کناره گرفتن و ناپدید شدن

شیدن خیلی حرفها ونشنیده وانمود کردن .........

وای که باز چقدر حرف دارم

اما خیلی خسته ام

بازم مینویسم

دوست دارم بشنوم انسانهایی رو که احساس مشترکی رو تجربه میکنند.